Mittwoch, 28. September 2011

بهار امسال رو فراموش نکنید


شمع و  گل و پروانه همه جمعند  شمع میسوزد و اشك می‌ریزد  تا یارش پروانه دوباره جان گیرد  و گلها در جوارش  پر پر گردند.‌ای گلمشت آفتاب‌ای حلقه عاشقان  در کجای  ثقل این جهان نشسته أیم ؟ امروز در باور تو و من تبلوری از حقایق جان گرفته که آن را تا عاشقش نباشی‌ به سر منزلش نخواهی رسید ، لذا حاکم حکم می‌کند که در این بیدادگاه تنها عزم سفر گردی .حتّی بدون یاران قریب و اشنا به دنبال خانه گم شده ات در تاریکی شب  در کوچه‌های تنگ بی‌ نام و نشان بدنبال یک نام که بر عموم مفهومی از رویایی ابریشمی  چیره ٔبر ذهن شده را باید جستجو باشی‌ . آی‌ مادر نام این کوچه چیست ،،مادر تنهای،، آی‌ دختر ،میدونی‌ نام این کوچه چیست،،دختر: آرزوست.. آی‌ پسر شما چه جوابی دارید ، پسر : یک شغل که نانی به منزل ببرم، از رهگذاری پیر همین سوال را کردم ، پدر نام این کوچه چیست؟ جواب داد صبر و حوصله،، با خودم فکر کردم که مگر میشود که این کوچه این همه نام داشته باشد ،که ناگهان پیر زنی از پشت بر روی شانه‌ هاییم زد و آزم پرسید که اینجا چه می‌خواهم ، با تعجب به نگاه گرم و مهربان مادر نگه انداختم و بی‌ درنگ سوال کردم ،،نام این کوچه چیست ؟ در جواب  گفت: انتظار یک لحظه برام خیلی جالب بود این مادر منظورش از این انتظار چیست، پرسیدم ، بهم گفت به انتظار یک لحظه آزادی ، اگه اون اینجا پیداش میشد میدونستم ،اینبار باهاش چگونه رفتار کنم ، مگه مادر آخه با یک لحظه انتظار چه میخواهی کنی‌ ؟؟ گفت میخوام اونو به خونم دعوتش کنم ،،،آخه مادر انتظار رو که نمی‌شه دعوتش کرد به خونه، واقعا گیج مبهوت ایستاده بودم ،منی که فکر میکردم مملو از آگاهی بودم درمانده عین یک چوب خشک در کنار این مادر ایستاده بودم، از صحبتهاش کاملا مشخص بود که پیامی و حرفی برای گفتن دارد، اگه آزادی فقط یک لحظه میشد ،، من اونو به خونم میبردمش ،توی سفره هفت سین میشوندمش ،کنار سمنو سیر و سرکه ،  سفره مونو بدون اون باز نمیکردم سنتش میکردم و برای نوه هام  قصه‌اش میکردم که دیگه کسی نتونه اونو ازمون بدوزدند. حالا تا آزادی به خونمون برگرده من اونو با خطی‌ زیبا و بزرگ مینویسمش و در سفره هفت سینش میزارمش تا بچه‌ها‌‌م و نوه هام همه بدانند کوچه ما اسمش آزادیست، ننه جون شما هم یادتون نره سره سفره هفت سینتون حتما کلام آزادی رو مثل یکر کبوتر نقاشیش کنید و سر سفرتون بگذارید دوستان بهار امسال رو فراموش نکنید ،پاک حواسم پرت شد ،می‌خواستم یک چیز دیگهی رو نقلل کنم و پیداش کنم ، که  این مادر پاک عقلو هوش منو آزم گرفت ،منو در آرزوی خودش برد، دوستان می‌شه آزادی رو فقط یک لحظه آش  کرد ، اگه شما می توانستید باهاش چکار میکردید؟؟ تو خونه هبسش میکردید یا مثل من روی آبهای روان مینوشتیدش یا روی خورشید نقاشیش میکردید که هر کی‌ خوست بهش دست درازی کنه پودر بشه. خوبه  ؟؟ یه شعر هم براتون دارم ، اگه آزادی فقط یک لحظه میشد؟؟ که اون باشه برای دفعات بعدی،، قربون همگی‌ آزادی رو سر سفره هفتسین یادتون نرها ، به آخوندا نمیدیمش، ،،، ک. اعظمی

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen