هنر آب داد
هنر نان داد
هنر سر پناهی به فرزند یتیم داد
هنر جاده شد راه را نشان شد
هنر میکده شد قبله حاجت خدا شد
هنر نماز شد
هنر حاجت شد
هنر اذان صبح مغرب شأم شد
هنرمند غافل
هنرمند جدای از راه
هنرمند بی کس و بی عار
هنر آمد
هنرمند را شفا داد
به راه راست هدایت داد
هنرمند رها شد
از انسان جدا شد
هنر را بغل کرد
به بالینش نظر و نیاز کرد
هنر چو اوی را خار دید
رهایش کرد
ز بالینش جدایش کرد
هنرمند بیدار شد
لحظه ای در اعماق
رنگ ها، تصویری از التهاب شد
بیدار شد
از قید و بند دنیا
بیزار شد
هنر میگفت:
نگاه انسان
راه، هدایت و وحدت
رنگ گلها
نشاط
.. سایه خروج کرد
داد زد
ساکت ساکت
خورشید را ندیدید
چرخش مینای ایستاده
حرکت سمت وسوی ،،،،راه
خورشید لبخندی زد
گرما و نور را هدیه کرد
خدا
هدایت و خواست انسان
انفاس زندگی تکامل
شیطان آرام به جلو آمد
خود را در پشت سایه پنهان
ترسان و لرزان
نه نه ،
خواب انسان در رنگ
تاریکی ذهن بی توجه ای
شکستن ذهن
نه . نه
هنرمند صدا را شنید
ترازوی تاریخ
دستان رنگین گمان
پرده تاریخ
شاهد انسان
گذر زمان
و سر آخر
هنرمند خلاق شد
رابطه اش با انسان یک سان شد
ورقهای رنگین کمان تاریخ
کتاب شد
انسان بیدار شد
و هنر را آموخت
پیام درک از حیات
زیستن با بودن
طبیعت امر ذات
مسئولیت
آغاز شد